در میان اقشار اجتماع، معلمان زودتر از بقیه پیر می شوند و این شاید به این خاطر باشد که این قشر زحمتکش بیشتر از بقیه درد می کشند.

تحقیقاً، معلم ها دست کم دو جور درد، مرتبط با شغلشان تحمل می کنند. یکی درد مردم است و امانتهای مردم که باید درست تربیت شوند و در نهایت چیزی بشوند که به درد مردم بخورند و دوم دردِ مربوط به درس و بحثشان است؛ درد دانایی و آگاهی. دردِ مرتبط به ذات فهمیدن. چرا که تا نفهمیده ای، دردی نداری.امّا همینکه پنجرۀ فهمت به روی نور آگاهی باز شد، دردت هم شروع می شود. و این درد البته، به نوعی برای همۀ معلمها که با همۀ وجود معلمی کرده اند، وجود دارد. خصوصاً برای معلم تاریخ که بیشتر، خودِ درد را تدریس می کند.(به تاریخ هر برهه و هر سرزمینی که می نگری، صفحاتی سراسر درد و رنج می بینی، دردهایی که مکرراً تکثیر می شوند.)

و من قدری از عمرم را معلم تاریخ بوده ام. فراموش نمی کنم، روزی را که نمیدانم کجای تاریخ صدسالۀ اخیر را تدریس می کردم. از دانش آموز تیزهوشی پرسیدم که: اگر زمان برگردد و دوباره بخواهد صفحات تاریخی ایران از نو رقم بخورد، تو کدام یک واقعه را به اختیار خود تغییر می دهی؟ دانش آموز تیزهوش من که اتفاقاً خود او هم امروز یک معلم اجتماعیِ است، گفت: اگر به اختیار من باشد، اجازه نمی دهم امیرکبیر به قتل برسد.

این خاطره آنچنان در ذهن من درخشنده جلوه کرد که هنوز با گذشت سالیان، فراموش نشده است.

الله اکبر! و اینک که نیک می نگرم، به موهبت الهی و معجزه انقلاب اسلامی- که در قلّۀ تاریخ معاصر ایستاده – یک بار دیگر امیری کبیر بر مسند تدبیرِ امورِ این ملکِ جاودان، نشسته. امیری که جنگی تحمیلی را به سرانجامی نیکو رسانده، سازندگی را از سرگرفته، ویرانیها را سامان داده، دانشگاهی به وسعت جغرافیای ایران بنا کرده، صنعت را نوسازی نموده و کشاورزی را رونق بخشیده و ... القصه برای تولّد ایرانی نوین، بی منّت به جان کوشیده ! غافل از آنکه پایان داستان همان است که روزی برای اولین امیرکبیر تاریخ ایران بی کم و کاست رخ نموده! ... دروغ ها، تهمت ها، دشنامها، حق ناشناسی ها، بداخلاقی ها ... و انزوا و القصه تلخیِ خاموشی ابدی که از آن گریزی نیست.

ناگهان، مرگ از کمینگاه می جهد. و دامن امیر را می گیرد و ملت را در ناکامی و شوکی عظیم وا می نهد و زهر خود را می چشاند.

من می مانم و تاریخ و شاگردانی که باید امیرکبیر را بشناسند و در حسرت، ورق ورق "وقایع اتفاقیه" درد روی درد تحمل کنند و دردمندانه نفس بکشند.

محمدکاظم دهقانی